کوفته شدن. مقروع گشتن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوب شود، ضرب خوردن. کتک خوردن. (فرهنگ فارسی معین) : ز بس که حاسد تو کوب خورد چون انگور همی بجوشد بر خود ز غم به سان عصیر. رضی الدین نیشابوری. و رجوع به کوب شود
کوفته شدن. مقروع گشتن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوب شود، ضرب خوردن. کتک خوردن. (فرهنگ فارسی معین) : ز بس که حاسد تو کوب خورد چون انگور همی بجوشد بر خود ز غم به سان عصیر. رضی الدین نیشابوری. و رجوع به کوب شود
به هم آمدن سر زخم یا دو انتهای شکستگی استخوان و التیام یافتن آن، به هم اتصال یافتن دو تکه فلز، پلاستیک و امثال آن، که از هم جدا نشود، به هم پیوستن و ترتیب یافتن دو چیز مثلاً معامله جوش خورد، کنایه از خشمگین بودن
به هم آمدن سر زخم یا دو انتهای شکستگی استخوان و التیام یافتن آن، به هم اتصال یافتن دو تکه فلز، پلاستیک و امثال آن، که از هم جدا نشود، به هم پیوستن و ترتیب یافتن دو چیز مثلاً معامله جوش خورد، کنایه از خشمگین بودن
مقروع. (فرهنگ فارسی معین) : اما فروشدگی میان، علت درنگ هوای کوب خورده بود در جرم... (مصنفات بابا افضل از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوب شود، ضرب خورده. مضروب. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوب شود
مقروع. (فرهنگ فارسی معین) : اما فروشدگی میان، علت درنگ هوای کوب خورده بود در جرم... (مصنفات بابا افضل از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوب شود، ضرب خورده. مضروب. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوب شود
فروبردن و اوباریدن و بلع کردن چوب. اکل چوب: در مطبخ تو چوب خورد تا ابا پزد آتش که از تکبر سرمایه اباست. کمال اسماعیل. ، کنایه از آزرده شدن به چوب، با عصا و یا ترکۀ درخت زده شدن و تنبیه شدن و با چوب کوفته شدن. (ناظم الاطباء). تنبیه شدن. مجازات شدن. زده شدن با چوب یا ترکه. با ترکه زده شدن بر کف پای. (یادداشت مؤلف). مضروب شدن با چوب: خری چوب میخورد برجای جو خر افتاد و جان داد و خر بنده رو. نظامی (از آنندراج). بخورد آخرالامر چوبی دویست نفس راست میکرد می گفت نیست. نزاری قهستانی (دستورنامه ص 68). مؤیدالدوله فرمود از چوب خوردن معفو باشد. (ترجمان محاسن اصفهان ص 92). - چوب چیزی (عملی) را خوردن، از عملی یا چیزی زیان بردن. فلان چوب نادانیش را میخورد. فلان چوب زود رفتنش را میخورد. - چوب کسی را خوردن، چوب گناه کسی را خوردن، زیان و ضرر و صدمه را بجای کسی دیگر بردن: فلانی چوب رفیقش را میخورد، یعنی چوب گناه رفیقش را میخورد. - امثال: چوب استاد گل است هرکه نخورد خل است، نظیر: تأدیب معلم به کسی ننگ ندارد سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد. (امثال و حکم ج 2 ص 630). هم چوب میخورد و هم پیاز و هم پول میدهد
فروبردن و اوباریدن و بلع کردن چوب. اکل چوب: در مطبخ تو چوب خورد تا ابا پزد آتش که از تکبر سرمایه اباست. کمال اسماعیل. ، کنایه از آزرده شدن به چوب، با عصا و یا ترکۀ درخت زده شدن و تنبیه شدن و با چوب کوفته شدن. (ناظم الاطباء). تنبیه شدن. مجازات شدن. زده شدن با چوب یا ترکه. با ترکه زده شدن بر کف پای. (یادداشت مؤلف). مضروب شدن با چوب: خری چوب میخورد برجای جو خر افتاد و جان داد و خر بنده رو. نظامی (از آنندراج). بخورد آخرالامر چوبی دویست نفس راست میکرد می گفت نیست. نزاری قهستانی (دستورنامه ص 68). مؤیدالدوله فرمود از چوب خوردن معفو باشد. (ترجمان محاسن اصفهان ص 92). - چوب چیزی (عملی) را خوردن، از عملی یا چیزی زیان بردن. فلان چوب نادانیش را میخورد. فلان چوب زود رفتنش را میخورد. - چوب کسی را خوردن، چوب گناه کسی را خوردن، زیان و ضرر و صدمه را بجای کسی دیگر بردن: فلانی چوب رفیقش را میخورد، یعنی چوب گناه رفیقش را میخورد. - امثال: چوب استاد گل است هرکه نخورد خل است، نظیر: تأدیب معلم به کسی ننگ ندارد سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد. (امثال و حکم ج 2 ص 630). هم چوب میخورد و هم پیاز و هم پول میدهد